پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 16 روز سن داره

پارسا خوش تيپ 2

و اما تولد 1سالگي پارسا جون

15 فرودين 92 روز تولد 1سالگي شما بود   ياداور بهترين روز زندگيمون روز خوبي بود همه با خوشحالي و به خاطر جشن گرفتن اين روز عزيز اومدن خونمون و جشن گرفتن و در اخر و بهتر از هر چيزي هديه ها كه واقعا دست همه درد نكنه و   عكس تولد پارسا با بابا جون و پسرخاله جون بقیه عكسا در دسترس نيست بعدا گذاشته ميشه ...
6 آبان 1392

بهترين اتفاق

واي خداي من پسر كوچولوي ما ديگه بزرگ شده و راه ميره و شيطونياش بيشتر شده و ديگه خودش  دستش رو ميذاره رو زمين و بلند ميشه و چند قدمي برمي داره وااااااااااااااااااااااي   وقتي تاتي تاتي مي كردي من وبابا كلي جيغ ميزديم وذوق ميكرديم و بيشتر تشويقت ميكرديم واسه راه رفتنت.خدايا ممنون   ...
6 آبان 1392

9-10 ماهگي

واي پارسا بالاخره تونستي بشيني ولي فعلا با كمك ما. تنبل خان وقتي مي نشستي زودي مي افتادي_اخ بميرم الهي چقد از پشت مي افتادي تا بالاخره خودت تونستي بشيني. ديگه از اين به بعد مي نشستي تو صندلي غذاخوريت غذاتو ميخوردي قربونت اين چهره پر از تكبرت برم مغروره من ...
6 آبان 1392

7-8 ماهگي

پارسا جون نزديك 8 ماهت شده ولي هنوز نمي توني بشيني ولي پسر شيطوني هستي و چهار دست و پا مي رفتي و دست به جايي مي گرفتي و بلند مي شدي.   واي خدا تب داري شديد و من و بابا خيلي مي ترسيم و كلي هم بداخلاق شدي چرا؟ واي خداي من مي دوني چرا چون شما مي خواستين دندون در بياري. فدات شم كه بزرگ شدي و ميخواي دندون دربياري ...
6 آبان 1392

عروسی

دیروز می خواستیم بریم خونه عموی مامان برای اینکه پسر عموی مامان می خواست بره ماه عسل... شما هم به ذوق عروسی میرقصیدی و اما موقع رفتن به عروسی که خوابت گرفته بود ...
3 آبان 1392

بدون عنوان

پارسا جون ديروز بعد از زدن واكسن كي خوابيدي ولي بيدار كه شدي شروع كردي به بهانه گيري اخه پات كمي باد كرده بود و درد داشتي،برا اينكه سرگرم شي و دردت يادت بره رفتيم خونه خاله جان كه با اجي ستايش و دادا حسين بازي كني. اينم عكس پارسا و دختر خاله جان(ستايش) و خدا رو شكر اون شب تب نكردي ...
27 مهر 1392

و ان روز رسيد...

امروز 17 مهر بايد ميرفتيم و واكسنت رو ديگه ميزدي،ساعت 9 رفتيم و وقتي كه خواستيم رو تخت درازت كنيم شروع به گريه كردن وجيغ زدن كردي،منم مي خواستم باهات گريه كنم الهي بميرم خيلي ترسيدي وپاتو خيلي تكون ميدادي برا همين كمي از پات خون اومد بميرم ديگه بعدش اروم شدي و اومديم خونه قطره بهت دادم و ناهارت هم خوردي و خوابيدي خواب هاي خوب خوب ببيني شيرينم و اميدوارم اصلا تب نكني اميدم ...
27 مهر 1392