پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

پارسا خوش تيپ 2

رفتن به پارک و گردش

قربونت برم که عاشق رانندگی کردنی و اینجا هم با بابایی رفتیم بیرون کنار رودخونه و شما و بابا رفتین تو اب و اب باری کردین،کاری که شما خیلی دوست دارین ...
26 تير 1393

بازی با اسباب بازی

فدای پسر باهوشم که خیلی این اسباب بازیهاش رو دوست داره و خیلی هم با دقت باهاشون بازی میکنه و اینم قطاری که اقا پارسا ساخته و اینجا هم تیپ زدی که با بابا بری بیرون البته تفنگ به دست ...
26 تير 1393

وقت خوردنته دیگه...

سلام دوستای گلم به خاطر غیبتم شرمنده و دلیلش هم اول شیطون بودن پارسا گله و کمی هم تنبلی خودم،بازم پوزش و اما اقا پارسا واقعا دیگه وقت خوردنته دیگه... جیگرم وقتی اینجور شیرین زبونی میکنی چرا نخواییم بخوریمت؟ و اما شیرین زبونیا:بهت میگیم بابا به پارسا چی میگه؟فورا میگی پســــــــــــــــــــــــــــــــــرم،همه کســــــــــــــــــــــم و مامان رو هم فورا همون شعری که به زبون محلی برات میخونم رو میخونی.   ممل و عزیز رو هم اون جمله ی محلی رو که بهت میگن رو میگی که همه ذوقتو میکنن. و این شعر که همراه با بازیه رو کلا حفظی و میخونیش: حمومک مورچه داره           &nb...
28 خرداد 1393

عروسی ممل.11/3/93

سلام دوستای گلم شرمنده این چند وقتی که نبودیم به خاطر عروسی ممل بود بله ممل هم عروسی کرد و اقاجون و مامانی تنها شدن ولی خیلی خیلی خوش گذشت و تنها عروسی بود که اقا پارسا اذیت نکرد و مامان همش در حال رقص بود. و همه میگفتن چه پسر خوبی شده و یه چیز تعجب انگیز اینکه شما کلی تو اون شلوغی میخوابیدی قربونت برم که اینقد خوب بودی ولی بعد که اومدیم خونه چون تنها شدی اذیت میکردی حتی حالا... ...
17 خرداد 1393

رفتن به شهرکرد

چ ند وقت پیش رفتیم شهرکرد که به خونه عموی مامان یه سر بزنیم و موقعی که رسیدیم اول رفتیم خونه عمو جلال و عمو سعید هم اونجا بود رفتیم که ببینیمش و بهش بگیم که عزیز دلش براش تنگ شده. خلاصه عجب هوایی داره این شهرکرد خوب و حتی سرد. با عمو جلال و عمو سعید و عمو فرشید دوست بابا رفتیم پارک و حسابی خوش گذشت.   قربونت برم که عاشق ابی و همیشه دوست داری اب بازی کنی قایق سواری رو خیلی دوست داشتی و اینم عمو جلال و عمو فرشید ...
8 خرداد 1393

شیطونیه بد و ترسناک

پارسا جون امروز مامانو خیلی ترسوندی و از دست ناراحت شدم خلاصه اینکه شما طبق معمول اومدید تو اتاقتو در رو بستی و شروع به بازی کردی منم تو اشپزخونه بودم که یهو صدای کلید شنیدم و تا اومدم که بهت برسم درو از اونطرف قفل کردی،واااااااااااااااااااای نمیدونی که چه حسی شدم اخه بابا هم سرکار بود.فقط بهت میگفتم کلید رو در بیار بده مامان که نمیتونستی دیگه خیلی ترسیدم و با چشم گریون زن عمو رو صدا زدم که اونم به عمو گفت و اومد هرچی باهات صحبت میکرد نمیتونستی کلید رو تاب بدی یا درش بیاری،جالب اینجاس که شما اصلا نترسیدی و من گریه میکردم که خودم بعدش خندم گرفت.خلاصه عمو با انواع و اقسام دستگاهها شروع به شکستن قفل کرد و حتی به شما گفت عقب وایسا و شما گ...
26 ارديبهشت 1393

روز پدر و روز مرد مبارک

بابا جون روزت مبارک و مرسی از زحماتی که برامون میکشی که ما در ارامش و اسایش باشیم. بابا جون از ته قلب دوست داریم همسر عزیزم نمی دانم که دانستی دلیل گریه هایم را نمی دانم که حس کردی سکوتم را ولی دانم که می دانی من عاشق بودم و هستم وجود ساده ات بوده که من اینگونه دل بستم عزیزم همیشه عشق من هستی و خواهی بود روز مرد مبارک اینم از طرف مامان به بابا بود ...
26 ارديبهشت 1393

حس قشنگ

پسرم،نفسم،تو واقعا ارامش بخشی واسه ما و نمیدونم چطور این حس قشنگ رو بیان کنم... تو با این شیرین زبونیات و شیطنتت و این همه سوال پرسیدنات واقعا حس قشنگی بهمون میدی مخصوصا این حسی که پسرمون بزرگ شده و باهامون صحبت میکنه دیوانه کنندس... راستی ابراز احساست تو هم قشنگه و میخوایم بخوریمت بهمون میگی دوست دارم. وای فدای ابراز احساساتت بشم پارسا جون نمیدونی که چقد بابا دوست داره،به خدا من که با ابراز احساسات قشنگ بابا به وجد میام و کلی ذوق میکنم دیگه ببین تو چه حالی میشی... تمام سعیش خوشبختی ماست.پس بابا رسول خیلی خیلی دوست داریم   ...
18 ارديبهشت 1393