و ادامه سفر
پارسا جونم چون اونروز وقت نشد همه عکسای سفر رو بذارم امروز گذاشتم
پارسا جون وقتی از بیرون برگشتیم خیلی خسته و گرسنه شدی برا همین شما که هیچ وقت نون نمی خوردی ببین چطور نون میخوری و منم ذوق و ذوق که پسرم نون میخوره ولی همون بود و دیگه نخوردی...
بمیرم مامان که اینقد گرسنه بودی که حاضر شدی...
پسر گلم شما اصلا علاقه ای به خوردن نارنگی نداری فقط دوست داری پوست بگیری و بدی به مامان خونه دایی جون هم مهدیس خانم برات نارنگی اورد ولی شما فقط گرفتیش دست ولی مهدیس شکمو فورا پوست گرفت واسه خوردن خودت ببین
و روز بعد هم رفتیم یزد و شما بچه ها رفتین پارک و خوشحال و خوشحال بازی میکردین
و اونروز خیلی سرد بود و مجبور شدیم حسابی شما رو گرم بگیریم که مبادا سرما بخوری چون واقعا بد سرمایی و خیلی اذیت میشی.
پارسا جون شما جدیدا فقط سرسره بازی دوست داری و اصلا سوار تاب و بقیه چیزا نمیشی،چیکارت کنیم که حرف؛حرف خودته لوس بابا
و اینم اقا مهدی ما که اصلا کاپشن و کلاه دوست نداره...
ما هم یه سری به اتشکده زدیم و بعد از خرید برگشتیم بافق...
و فردا هم راهی شدیم واسه خونمون که همون روز تو راه وحشتناک برف میومد و ما هم شب مجبور شدیم خونه دایی مامان بمونیم
اینم شما اقا پارسا موقع برگشت و توی ماشین
فدات بشم با این نگاه های قشنگ و پرمعنیت
اخ جون خیلی خوشمزس
و اینجا هم در حال نگاه کردن به اینطرف و اونطرف
تا بالاخره خمیازه و خواب
سفر خوبی بود ولی اگه شما پسر خیلی خوبی می بودی خیلی بهتر میشد.
مرسی دایی جون و زن دایی جون