و اما رفتن گل پسر به مهد
بعد از اصرار زیاد پارسا برای مهد رفتن و اینکه تو خونه واقعا تنها بود و حوصلش سر میرفت بالاخره رفتیم و مهد ثبت نامش کردیم و روز یکشنبه رفتیم مهد و من پیش مدیر کار داشتم و شما رفتین پیش بچه ها و اصلا سراغ منو نگرفتی منم دیدم که ارومی و خوشحال دیگه نیومدم پیشت که عادت کنی و ساعت 12 که شد اومدم توی کلاست دنبالت و شما قبول نمیکردی که بریم خونه خلاصه که خوشم میاد که عاشق بازی هستی و خوب زود با همه چیز کنار میای قربونت برم من.حالا هر روز به زور از خواب بیدارت میکنم اخه عادت نداشتی صبح زود بیدار شی ولی با ذوق میری و دیگه دم مهد کهمیرسیم دیگه ما رو نمیبینی و با اون خاله دم در میری داخل.
اینجا هم اماده شدی که بری مهد
میبینی چقد موهات بلنده اخه بابا رسول میگفت میخوام موهای پسرم بلند شه خوشکل شه که دیگه همه هی بهش گفتیم و اخرش رفتین ارایشگاه و اینم بعد ارایشگاس
نفس مایی