پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 29 روز سن داره

پارسا خوش تيپ 2

شیرین کاری ها و شیرین زبونی ها

  پارسا جونم از روی شیطونی و کنجکاوی اینقد شیرین کاری میکنی که نمی دونم کدومش رو بگم.     و خیلی خیلی صحبت میکنی و بیشترش به زبون خودت عشقت شده pmc از صبح که پا میشی میگی pmc و هروقت یه عده میان واسه گفتن I love you pmc شما هم دستتو میبری بالا و با اونا تکرار میکنی و میگی pmc. همیشه با سیم برق سروکار داری و مدام فیشای پشت تلویزیون رو در میاری و میزنی سر جاش. اجراتو خیلی دوست داری و باهاشون کلی برج میسازی و اخرش هم برا خودت دست میزنی به من و بابا میگی برات دست بزنیم.   بیشتر حیوونا رو میشناسی و صداشونم در میاری. کل اعضای بدنت رو میشناسی. همه چیزای اطرافت رو میشناسی و به اسم میگی چی ...
26 آذر 1392

ما برگشتیم

سلام  دوستای عزیز ما برگشتیم و دلیل نبودنمون هم شیطونی کردنای اقا پارساس اخه یه شیطونی کوچولویی کرد و لپ تاپ رو از رو میز انداخت و شکست ولی الان اومدیم........... ...
26 آذر 1392

هنرمند کوچولو

هنرمند کوچولوی ما در حال نقاشی کردنه و خیلی دوست داره که ما هم براش جوجه و توپ و ماشین و... بکشیم   و اینجا هم هنرمند ما در حال ساختن خونه و برج       ...
26 آذر 1392

مهمونی

اخی عزیزم بعد از رفتن به مهمونی خونه مامانی و بازی کردن با بچه ها اونقد خسته شدی که تو راه تو ماشین خوابت برد   خوب بخوابی نفسم ...
26 آذر 1392

قشنگترین لحظه زندگیمون...

سلام پارسا جونم من و بابا اين وبلاگ رو براي شما ساختيم كه در اينده نه چندان دور تقديمش كنيم به شما تا با ديدن خاطراتت خوشحال بشي. وچون دير شروع به اين كار كرديم تا قسمتيش رو خلاصه مي كنيم     قشنگترین صدای زندگی تپش قلب توست باشكوه ترين روز دنيا تولد توست پس براي ما بمان و بدان كه عاشقانه دوستت داريم   پارسا جون خوش اومدي به زندگيمون با اومدنت به زندگيمون گرما بخشيدي دوسكت داريم يه عالمه...             ...
26 آذر 1392

گردگیری

خونه مامانی بودیم و زن دایی در حال گردگیری بود که اقا پارسا هم که عاشق این کاره رفت کمک زن دایی قربونت برم همه کاره مامان و بابا       ...
22 آذر 1392

1 روز قبل

جیگرم این عکسا دقیقا ١روز قبل از اوردن دخل لپ تاپه اول اروم می نشستی پای لپ تاپ و تازه غذا هم می خوردی   بعد اروم اروم  میرفتی سراغ لپ تاپ بدبخت   و در اخر یهو حمله..... ...
22 آذر 1392

ترس

پسرم از موقعی که مریض شدی میخواستن بهت سرم بزنن از ارایشگاه ترسیدی و اجازه نمیدی موهاتو کوتاه کنن ماهم مجبور شدیم ببریمت پیش خانم ارایشگر به بهونه اینکه خاله میخواد خوشکلت کنه     ...
18 آذر 1392

6ماهه ي تپل مپل بابا

لحظه شماري مي كرديم كه اين روز برسه و با هم برا گل پسرمون فرني درست كنيم وقتي قاشق رو اورديم طرف دهنت زودي دهنت رو باز كردي و فهميديم كه شكمويي و چون شكمو بودي و خواستني كلي بوسيديمت   تپل مپل بابا تو 6 ماهگي چهار دست و پا مي رفتي و ما ذوقت رو مي كرديم     http://funny.pho.to/wedding_lock/             ...
6 آبان 1392