سفر به بافق(یزد)
پارسا جون ما به دایی جون و زن دایی قول دادیم که این هفته استراحت بابا بریم بافق پیششون و هفته استراحت رسید من و شما و بابا رسول و مامانی راهی شدیم...
جیگرم تو راه اصلا اذیت نکردی و پسر خوبی بودی ولی ١ساعت مونده به بافق دیگه خسته شده بودی و اذیت میکردی و نق میزدی تا بالاخره رسیدیم....
پارسا جونم تو ماشین در حال نقاشی کشیدن
و اینجا هم در حال بازی با تلفنتی نفسم
فکر میکردم پسر خوبی باشی ولی متاسفانه اینجور نبود،نرسیده با مهدیس دختر دایی دعوا کردی و شروع به جیغ زدن کردین،خلاصه اومدی که نسازی.....
فرداش با دایی جون اینا رفتیم یه دوری تو کویر بافق بزنیم
اینم پارسای ما تو کویر بافق
وبالاخره...
واینجا هم مامان و پارسا و اقا مهدی پسر دایی جون داریم لاک پشت درست می کنیم و شن بازی میکنیم
وچندتا عکس هنری از بچه های دایی جون
اقا مهدی جون که خیلی خیلی دوسش می داریم
و اینم مهدیس خانم بلای خونواده
و اینم یه عکس هنری از بابا رسول خودمون
وعکس هنری