بای بای می می
پارسا جونم به علت اینکه شبا اصلا نمی خوابیدی و فقط شیر می خوردی و میدیدم هم خودت و هم ما اینجور اذیتیم قرار شد که شما رو روز شنبه که بابا رسول از دانشگاه میاد که کمکم کنه از شیر بگیریم و دیگه به قول خودت بای بای می می.ولی دیروز عصر رفتیم خونه مامانی و خاله جان هم اونجا بود و خاله جان یه پیشنهاد داد که امشب باهم خونه مامانی بمونیم که دیگه به اقا پارسا شیر ندی و اگه اذیت کرد کمکت کنم و ما هم با یه ترفندی کاری کردیم که شما از می می زده شدین و تا موقع خواب نیومدی واسه شیر خوردن و تا ساعت 12.30 برات شعر میخوندم و کلی قصه و کلی باهم حرف زدیم تا شما خوابیدی و چند باری هم بیدار شدی به بهونه جیش و شکلات خواستن و تا ساعت 9 هم خوابیدی.راستی یه چیز که خیلی دوست داشتم و بهم قوت قلب می داد اینکه دستت رو مینداختی دور گردنم بعد میخوابیدی و اول ناراحت بودم که زود این کارو کردم ولی وقتی دیدم که راحت خوابیدی خوشحال شدم.دوست دارم صبور مامان
و امروز هم کمی بهونه گرفتی اما بعد دیگه یادت رفت و کلی غذا و میوه خوردی و خوابیدی،خوابای شیرین ببینی نفسم